“فرانتس کافکا”، نویسندۀ بزرگ آلمانی، رمان کوتاه «مسخ» را به گونهای به رشته تحریر در آورده است، که در حال حاضر، از مهمترین آثار ادبیات فانتزی قرن بیستم به شمار میآید. «مسخ» طنز تلخی است که خواننده، از اتفاقات آن دچار حیرت میشود.
شاید در نگاه اول، درک این مسخ برای خواننده دشوار باشد، اما هرچه بیشتر در آن فرو میرویم، “کافکا” را بهتر میفهمیم. “کافکا” از نویسندگانی بود که همیشه به دنبال فرصتی برای خواندن آثارش بودم و به نظرم، فضای سورئال آن در واقع جنسی از واقعیتی است که ما آن را با ادبیات کافکایی میشناسیم. هرچند او از فانتزی و خیال مینویسد، اما در عمق آن، واقعیت را میتوانیم احساس کنیم. برای درک «مسخ»، ابتدا باید “کافکا” و ادبیات منحصر به فرد او را شناخت.
به نقل از ویکیپدیا فارسی، نگاهی بیندازیم به خلاصهای از زندگی نامۀ “فرانتس کافکا”:
فرانتس کافکا به آلمانی : (Franz Kafka) (زاده ۳ ژوئیه ۱۸۸۳ – درگذشته ۳ ژوئن ۱۹۲۴) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در قرن بیستم بود. آثار کافکا در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب بهشمار میآیند. فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود ماکس برود وصیت کرده بود که تمام آثار او را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این دستور وصیتنامه سرپیچی کرد و بیشتر آثار کافکا را منتشر کرد و دوست خود را به شهرت جهانی رساند. پُرآوازهترین آثار کافکا، رمان کوتاه مسخ (Die Verwandlung) و رمان محاکمه و رمان ناتمام قصر هستند. اصطلاحاً، به فضاهای داستانی که موقعیتهای پیشپاافتاده را به شکلی نامعقول و فراواقعگرایانه توصیف میکنند —فضاهایی که در داستانهای کافکا زیاد پیش میآیند— کافکایی میگویند.
مسخ در لغت به معنای دگرگون سازی، تغییر صورت و انتقال روح انسان به بدن حیوان میباشد و این کتاب توسط “صادق هدایت“، برای نخستین بار در ایران ترجمه شد. ویژگی های مشابهای که میان “کافکا” و “هدایت” وجود داشت، این ترجمه را در جامعه به سرعت محبوب کرد. هرچند “هدایت”، این اثر را از روی ترجمۀ فرانسه، به فارسی برگردان کرد؛ با اینحال میتوان نشانه هایی از ادبیات و سبک خاص وی را نیز در ترجمۀ این اثر مشاهده کرد.
لحن نوشتار رمان «مسخ»، نکتۀ قابل توجهی است که هنگام خواندن با آن مواجه میشویم. “کافکا” بیگانه ای را به تصویر میکشد که در زندگی ماشینی روزمرۀ انسان مدرن، عمیقاً گم شده است و در تنهایی خود، به سوی مرگ پیش میرود. او به خوبی توانسته است از نمادها در رمانش استفاده کند و البته باید اشاره کرد که جملات بعضاً با پیچیدگی هایی همراه است که مشخصۀ ادبیات آلمانی آن میباشد. غیرمنتظره در «مسخ» اما لحظهای است که میبینیم چگونه سایۀ فقر، نگاه مادرانه و پدرانه را نسبت به فرزند، تغییر میدهد و آن را تبدیل به یک تجارت برای زنده ماندن میکند.
ولادیمیر ناباکوف، نویسنده و مترجم روسی، در مورد این داستان گفته است: «اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشرهشناسانه بداند، به او تبریک میگویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوستهاست.»
داستان «مسخ» از جایی شروع میشود که جوانی به نام ” گرهگوار سامسا” همانند روزهای دیگر برای رفتن به سر کار از خواب بیدار میشود اما این بار، خود را میبیند که تبدیل شده است به یک حشرۀ عجیب! “گرهگوار” وظیفه دارد تا هزینۀ خانواده خود که شامل پدر، مادر و خواهرش میشود را تامین کند چرا که پدر و مادر او برای کار کردن، دیگر توانی ندارند و خواهرش، “گرت”، هنوز برای کار کردن بسیار جوان است. هرچند “گرهگوار” از شغلش راضی نیست اما برای تامین هزینه های خانواده مجبور به ادامۀ کارش است و در این بین، تلاش میکند تا خواهرش را به هنرستان موسیقی بفرستد، تا استعداد او در موسیقی هدر نرود. همین توصیفات برای ما کافی است تا بفهمیم “گرهگوار” شخصیتی فهیم و مستقل دارد.
شاید بتوان اولین موقعیت تکاندهنده را، هنگامی به تصویر کشاند که “گرهگوار”، قطار ساعت پنج صبح برای رفتن به سر کار را از دست میدهد و تمام اعضای خانواده، برای بیدار کردن او به سراغش میروند. “گرهگوار” که از تبدیل شدنش به حشره شوکه شده است، سعی دارد به خانوادهاش بگوید که چه اتفاقی افتاده است، اما صدای او، جز ویز ویزی کوتاه، به جای دیگر نمیرسد و درب اتاقش را نیز نمیتواند باز کند. معاون شرکتی که در آن کار میکند، ساعت هشت صبح به سراغ او میآید تا علت نیامدن به سر کار را جویا شود. “گرهگوار” زمانی که متوجه میشود که معاون در خانه حضور دارد، تلاش میکند بدون توجه به وضعیت بدن و تغییراتش، سریعاً حاضر شود. شوک اول دقیقاً همینجا اتفاق میافتد! اولویت “گرهگوار” نه تنها وضعیت بدنی و دگرگون شدنش است، بلکه تلاش میکند تا هرطور شده به موقع آماده شود. در واقع “کافکا”، در این لحظه طعنهای میزند به: «زندگی برای کار» و خلاصه شدۀ انسان مدرن در اولویت بخشی به کار و نه زندگیای که باید آن را در اولویت قرار دهد.
پس از آنکه “گرهگوار” با زحمت در اتاق خود را باز میکند، تمامی اعضای خانواده وحشتزده میشوند. در ادامۀ داستان، ما عملاً با آن چیزی مواجه میشویم که انتظار آن را داریم. خانواده ای را که “گرهگوار” به زحمت خرج آن را میداد، حالا نه تنها دیگر کسی را ندارد که خرجی خانه را بتواند در بیاورد، حال خودش حتی مانند وزنه ای سنگین بر روی دوش تک تک خانواده سنگینی میکند.
به یاد داشتن تعلقات انسانی با وجود تبدیل شدن به یک حشره، پرتاب سیب به طرف او و رانده شدن “گرهگوار” از بهشت خانواده، همدردی اولیه و در ادامه تبدیل آن به خشم فروخورده ای از طرف خانواده، همه و همه باعث شده است تا با یک فانتزی درجه یک مواجه شویم. “کافکا” با استفاده از جملات صریح و طعنه آمیز، به خوبی توانسته است آنچه را که در ابتدا به عنوان مسخ “گرهگوار” پذیرفته بودیم را به کنار بگذاریم و مسخ واقعی را مشاهده کنیم. شاید غلط نباشد اگر بپنداریم که مسخ واقعی، خانوادۀ او هستند. هرچند “گرهگوار” به شکل ظاهری تغییر یافته است، اما خانواده اش به شکل درونی از حالت انسانی خارج شدهاند و دومی بسیار شدیدتر و خطرناک تر از مورد اول است.
در پایان، ما با یک تراژدی مواجه میشویم. تراژدیای که از سویی مرگ “گرهگوار” را رقم میزند و از سوی دیگر، نقشه های پدر و مادرش را برای فرزند دیگرشان، “گرت”، برای ما فاش میسازد. «مسخ» یک داستان اغراق آمیز است که مفاهیم بنیادین، از انصاف تا شفقت، را مورد پرسش قرار میدهد و آخرین لحظه، همۀ ما را نیز در شوک فرو میبرد.
شما میتوانید هماکنون کتاب «مسخ»، ترجمۀ “صادق هدایت”، منتشر شده توسط نشر پرثوآ را از فروشگاه اینترنتی کتاب هافکو سفارش دهید.
مرسی از نگاه زیباتون