وزن | 187 g |
---|---|
ابعاد | 21 × 14.5 × 0.77 cm |
نویسنده | بنانا یوشیموتو |
مترجم | زهرا نی چین |
ناشر | نفیر |
موضوع | رمان خارجی |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
تعداد صفحات | 170 |
تعداد جلد | 1 |
شابک | 9790000000000 |
زبان | – |
خداحافظ تسوگومی نشر نفیر
14,000 تومان
11,900 تومان
بنانا یوشیموتو
رمان «خداحافظ تسوگومی» اثر «بنانا یوشیموتو»، نویسنده ژاپنی است که نشر نفیر آن را با ترجمه زهرا نیچین به چاپ رساند.
رمان خداحافظ تسوگومی داستان زندگی دختری به نام ماریا را نقل میکند که مدتی است از شهر کوچکش به توکیو نقل مکان کرده است. او خاطرات نوستالژیک خود را با دخترخالهاش،تسوگومی و اهالی دیگر این شهر ساحلی روایت میکند. تسوگومی دختری جوان و بیمار است که اخلاقهای بدی دارد و دیگران را خیلی از خود میرنجاند. ماریا بعد از نقل مکان تماسی از تسوگومی دریافت میکند و میفهمد مسافرخانه شوهرخالهاش در حال بسته شدن است و به پیشنهاد تسوگومی تصمیم میگیرد برای آخرین بار پیش از تعطیل شدن مسافرخانه تعطیلات تابستانیاش را آنجا بگذراند و آنجاست که باز تمام خاطرات از کودکی تا پیش از نقل مکانش را به یاد میآورد. طی این فلاش بکها رابطه دوستیاش با تسوگومی زوایای جدیدی در ذهنش منعکس میکند و میفهمد در تمام این سالها متوجه عمق احساساتش نسبت به تسوگومی نبوده است.
برشی از رمان خداحافظ تسوگومی
انرژی زیادی که تسوگومی صرف کرد، آفتاب شدید در ساحل تابستانی، دوست جدیدی که پیدا کرده بودم… همگی دستبهدست هم دادند تا فضایی متفاوت با هرچه تا به آن زمان تجربه کرده بودم، خلق شود.
جهانی قدرتمندتر و محکمتر از واقعیت، به آشکاری رؤیاهایی که سربازان، درست پیش از مرگشان یا هنگام دیدن شهرهایی که در آن متولد شدهاند، دارند. ولی در این آفتاب بیرمق سپتامبر میبینم که دست خالیام، حتی ردی از تابستان هم در وجودم باقی نمانده، حتی ذرهای از آن.
وقتی دیگران درمورد کارهایی که انجام دادم میپرسند، فقط میتوانم بگویم تمام وقتم را در شهری که در آن بزرگ شدهام گذراندم و مجانی در مسافرخانهی یکی از اقواممان ماندم. تابستان برای من عصارهی غلیظ تمام چیزهای گذشته است که دوستشان داشتم و از دستشان دادم.
با نیش باز خندیدم: «تقصیر خودته. هرچی سرت بیاد حقته.»
تسوگومی با بیرمقی لبخند زد: «آره، فکر کنم راست میگی.» و بعد گفت: «گوش کن، بچه. نمیخوام این رو به هیچکس دیگهای بگم، ولی حس میکنم این آخرشه. من دارم میمیرم.»
بدنم خشک شد. با عجله روی صندلی کنار تختش نشستم، درست کنارش. گفتم: «هیچ معلومه داری چی میگی؟» هم کمی گیج بودم و هم کمی ناباور. «منظورم اینه که اونا هر روز میگن داری بهتر میشی، مگه نه؟ همهچی داره همونطور که باید، پیش میره، مگه نه؟ نکنه داری سعی میکنی بگی این دفعه مشکل یه چیز دیگهست؟ میدونی، یکی از دلایلی که پدر مادرت وقتی اینجوری میشی میآرنت بیمارستان اینه جلوت رو بگیرن تا این مدت که داری بهتر میشی وحشیبازی درنیاری.
ازش بهعنوان بیمارستان روانیای چیزی استفاده میکنن. اصلاً موضوع مرگ و زندگی نیست. جداً، یه کم به خودت بیا.»
تسوگومی با حالتی مهلک گفت: «نه، این بار فرق داره.» سایهای که در چشمهایش میدیدم تاریکتر و جدیتر از هر چیز دیگری بود که تابهحال در او دیده بودم. «میفهمی چی میگم؟ نه؟ چه بمیری چه نمیری، میدونی؛ هیچ ربطی به مزخرفاتی که داری میگی نداره. ماریا، حس نمیکنم دیگه بتونم دووم بیارم. واقعاً حس نمیکنم.»
گفتم: «تسوگومی؟»
«حرفم رو باور کن، هیچوقت قبلاً مثل این نبوده.» تسوگومی ادامه داد، صدایش بیاحساس بود. «مهم نبود اوضاع چهقدر بد بوده، فرقی نداشته چه اتفاقی میافتاده، تا حالا هیچوقت اینطوری نسبت به همهچی بیعلاقه نشده بودم. جدی دارم میگم، مثل اینه که یه بخشی از من رفته.
قبلاً مرگ به هیچیام نبود، میدونی، ولی حالا من رو میترسونه. حتی وقتی سعی میکنم هم خودم رو تحریک کنم، فقط اذیت میشم که هیچی روم اثر نداره. نصف شب اینجا، درازکش، همش به این چیزا فکر میکنم. اگر نتونم طبق برنامه پیش برم میمیرم، من اینجوری حس میکنم.
حتی یه احساس قوی هم تو وجودم نیست. ماریا، این بار اوله که اینطور میشم. منظورم اینه که حتی از چیزی متنفر هم نیستم. انگار به یه آدم احمق خستهکنندهی کلیشهای تبدیل شدم، فقط یه دختر لاغر بستری لعنتیام و بس. میفهمم اون بچه توی داستان اُ-هنری وقتی مشغول تماشای ریختن تکتک برگهای درخت انگور بود چه حسی داشت، واقعاً که چهقدر براش ترسناک بوده.
به این فکر میکنم همینطور که دارم ضعیفتر و ضعیفتر میشم، اطرافیانم چطور باهام مثل یه احمق بیعرضه رفتار میکنن، حتی من رو با قبلم مقایسه میکنن، مسخرهام میکنن، و درمورد کمکم محو شدنم حرف میزنن، و همهی اینا باعث میشه حس کنم دارم عقلم رو از دست میدم.»
این کتاب را نشر ” نفیر ” به چاپ رسانده و در فروشگاه اینترنتی کتاب هافکو به فروش می رسد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.