وزن | 115 g |
---|---|
ابعاد | 21 × 14 × 1 cm |
نویسنده | انوره دوبالزاک |
مترجم | الهام افسری |
ناشر | آسو |
موضوع | داستان های فرانسوی |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
تعداد صفحات | 98 |
تعداد جلد | 1 |
شابک | 9786008755517 |
زبان | – |
- لطفا گزينههای كالا را انتخاب كنيد…
دختری با چشمان طلایی نشر آسو
30,000 تومان
12,000 تومان
اُنوره دوبالزاک
کتاب دختری با چشمان طلایی ، اثر انوره دوبالزاک، رمان نویس فرانسوی با سبک رئالیسم اجتماعی است که این بار راز مردی جوان به نام هانری دومارسه را برملا می کند. آیا هانری فرزند عشق است یا پسری نامشروع… مسلّماً از وحشتانگیزترین مناظر در پاریس، سیمای مردم فرانسه است؛ مردمی رنجور، رنگ پریده و آفتاب سوخته. پاریس سرزمینی گسترده که دائماً متأثّر از طوفان منافع است. در چنین شرایطی، در حالی که مرگ همچون دروگری، انسانها را بیش از جاهای دیگر درو می کند، به همان تعداد متولّد می شوند. از تمام منافذ این چهرههای خمیده، ذکاوت و سمومی که مغزشان را آکنده است تراوش میکند. اینها چهره و قیافه نیستند، بلکه نقابهایی از ضعف، قدرت، شادی و ریا هستند که همگی علائمی از حرصی ماندگار را در خود جای دادهاند. اینها چه میخواهند؟ “زر یا شهوت”؟ برخی مطالعات بر روح پاریس می تواند بیانگر دلایل رنجوری چهرههایی باشد که یا جوان هستند یا پیر. جوانانی رنگ پریده و پیرانی بزک کرده که میخواهند جوان به نظر برسند. غریبههای ظاهربینی که این مردگان زنده را می بینند، در ابتدا از این پایتخت و از این آتلیه بزرگ لذّتها احساس انزجار میکنند، امّا به زودی خود آنها نیز نمی توانند از آن خارج شوند و می مانند تا با کمال میل تغییر قیافه دهند. کلمات اندکی برای توجیه فیزیولوژیکی رنگ دوزخی چهرههای مردم پاریس کفایت می کند و به همین دلیل است که از سر شوخی نام “جهنّم” را به آن دادهاند. این سخن را بپذیرید: آنجا همهچیز دود می کند، می سوزد، می درخشد، می جوشد، شعله می کشد، بخار میشود، خاموش می گردد، دوباره شعله ور میشود، شراره می کشد، می جوشد و نهایتاً خاکستر میشود. هرگز در هیچ سرزمینی سوزش و آتش زندگی به اندازه پاریس نبوده است. به نظر می رسد این اجتماع همیشه در حال تکاپو همچون طبیعت بعد از هر کاری با خود زمزمه می کند که کار دیگری را باید آغاز کرد. این اجتماع همچون طبیعت خود را با حشرات، گلهای یک روزه، چیزهای بیارزش و ناپایدار سرگرم می کند و از دهانه آتش فشان جاودانه اش شعله و آتش بیرون می ریزد. شاید پیش از تجزیه و تحلیل دلایلی که چهرهای خاص را برای هر گروه از این ملّت باهوش به ارمغان میآورد، بایستی کم وبیش علّت بی رنگ و رویی افراد را مشخص نمود. با همان نیرویی که دلبستگی به همهچیز در وجود پاریس رخنه می کند، بیعلاقگی جایگزین این علاقه می شود. صورت رنگ پریدهاش فاقد هر گونه احساس و عاطفه است و رنگ خاکستری آن تداعی کننده گرد و غباری است که بر گچ خانهها می نشیند. پاریس در هر سنّی باشد، کودکانه زندگی می کند؛ یک روز نسبت به چیزی بیعلاقه و روز بعد به آن دل می بندد. به کوچک ترین چیز غرولند می کند، با کم ترین آن آرام می شود، همه چیز را حقیر می شمارد، در حالی که همه چیز را فراموش می کند آن را میخواهد، علاقمند به هر چیزی است که آنرا با بیقیدی از دست داده. پادشاهان، فتوحات، شهرت و حتی معشوقه برنزی یا شیشه ای خود را همچون جوراب، کلاه و ثروتش به دور میاندازد. در پاریس هیچ احساسی در برابر ناپایداریها توان مقاومت ندارد و تداوم این احساسات ملزم به جنگی است که در برابر آن سوداها رنگ می بازند. در آن جا عشق، شهوت است و نفرت یک میل. انسان خویشاوندی جز اسکناس هزار “فرانک”ی و دوستی جز بانک رهنی ندارد. این بی قیدی و بیتوجّهی کلّی، نتایج خود را به ارمغان میآورد. از اتاق پذیرایی گرفته تا خیابان هیچ فرد اضافهای دیده نمی شود، از احمقها و شیّادان گرفته تا پاکدامنان و درستکاران در آنجا زندگی می کنند. همه چیز در آن جا تاب میآورد: حکومت، گیوتین، مذهب و وبا. شما همیشه در این دنیای متناسب با وجودتان حضور داشته اید. چه کسی در این دیار فاقد اخلاقیات، اعتقادات و احساسات حکومت می کند؟ این احساسات، اعتقادات و اخلاقیات از کجا نشأت می گیرند و به کجا ختم میشوند؟ “زر یا شهوت”؟ این دو کلمه را مانند چراغی در دست بگیرید و این قفس گچی بزرگ و این کندویی که جویبارهای سیاه درآن روان است را بپیمایید و در آن جا در تعقیب فکری که آن را به هیجان میآورد و منقلب می کند، گام بردارید و بنگرید. در ابتدا به بررسی دنیایی بپردازید که فاقد همه چیز است. صبح یکی از روزهای زیبای بهار که برگهای نو رسیده هنوز سبز نشده بودند و اشعه خورشید پشت بامها را روشن کرده بود و آسمان آبی بود، سکنه پاریس از خانههای کندویی شکلشان بیرون می آمدند و در “بولوارها” همهمه می کردند، همچون ماری هزار رنگ از “خیابان صلح” به سوی “تویلری” حرکت می کردند و از جشنی که طبیعت میزبان آن بود استقبال می کردند. در یکی از این روزهای فرحانگیز مردی جوان به زیبایی روشنایی بهاری، خوش پوش و خوش برخورد در خیابان بزرگ “تویلری” گردش میکرد. اما همانطور که گفتیم در کتاب دختر زرین چشم، رازی را برملا میکنیم، این جوان فرزند عشق یا پسر نامشروع “لرد دودلی” و “مارکیز دو ورداک” است. این جوان بسیار زیبا که “هانری دو مارسه” نام داشت، در فرانسه به دنیا آمد؛ جایی که “لرد” این زن جوان که مادر”هانری” بود را به ازدواج نجیب زاده پیری به نام “مسیو دو مارسه” درآورد. این پروانه نیمهجان که چراغ عمرش رو به خاموشی بود در برابر استفاده صد هزار “فرانکی” که به پسر نامشروع همسرش تعلّق می گرفت، او را به فرزند خواندگی قبول کرد و این کار جنونآمیز برای “لرد” خیلی گران تمام نشد زیرا هزینهاش هفده “فرانک” و پنجاه “سانتیم” بود. نوره دو بالزاک (Honore De Balzac) از نویسندگان مظهور فرانسه است. لقب پیشوای مکتب رئالیسم اجتماعی در ادبیات مناسب این نویسنده است. «کمدی انسانی» نام مجموعه آثار بالزاک است. توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازک بینانه روحیات شخصیتهای داستان، بالزاک را به یکی از شناخته شدهترین و تأثیر گذارترین رمان نویسان قرن اخیر تبدیل کرده است. رئالیسم عریان و بدبینی بالزاک به سرشت انسانی که در آثارش هویداست، او را زمینه ساز ایجاد جنبش ناتورالیسم در ادبیات فرانسه کرده است. در بخشی از می خوانیم: تنها فرق میان کارگر و توانگر در این است که زمانی که کارگر آخرین واژه بی روحش را بر زبان جاری می کند در بیمارستان می میرد؛ حال آنکه یک توانگر از طبقهای مرفّه بر زندگی پافشاری دارد و زندگی می کند امّا دیگر سلامت گذشته را ندارد و شما صورت تکیده، بی روح و افسرده او را میبینید، چشمانش دیگر فروغی ندارد و پاهای بی توانش او را به مثابه آدمی مست درآورده که در “بولوار” و در دامن معشوقه و شهر محبوبش به سختی و زحمت راه می رود. این طبقه مرفّه چه میخواهد؟ فندک گارد ملّی، “پتوفوی” همیشه آماده، منصبی آبرومندانه برای “پدرلاشز” و برای همسر سالخوردهاش مقداری طلا که از راه شرعی و قانونی بدست آمده باشد. روز اوّل هفته برای او همانند یکشنبه است. استراحتش عبارت است از تفریح دسته جمعی به بیرون شهر با کالسکه کرایه ای؛ در طول این مسافرت کوتاه، همسر و فرزندانش با لذّت گرد و غبار را فرو می برند و در زیر آفتاب برشته می شوند؛ تنها چیزی که رنگ خوشیهای آنها را تیره می کند، صاحب رستورانی است که آوازه غذای مسمومش در همهجا پیچیده یا مجلس رقص خانوادگی که انسان تا نیمه شب در آن خفه میشود. برخی ساده لوحان از قدّیسین پسر تعجّب می کنند که در انتظار دیدن چیزهایی متحرّک در یک قطره آب هستند، امّا اگر “گارگانتوا”ی ”رابله” شخصیّت استثنایی بیباک که هنوز درک نشده و این غولی که از کرهای ملکوتی و آسمانی پا به این کره خاکی گذاشته، به تعمّق درباره این جنب و جوش ناشی از جریان زندگی در طبقه دوّم پاریس که ما شاهد یکی از فرمولهای آن هستیم، می پرداخت در این باره چه میگفت؟ این کتاب را نشر «آسو» منتشر کرده و توسط فروشگاه اینترنتی هافکو به فروش می رسد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.