وزن | 231 g |
---|---|
ابعاد | 21 × 14.5 × 0.95 cm |
نویسنده | دارن شان |
مترجم | فرزانه فیاضی |
ناشر | اردیبهشت |
موضوع | داستان های انگلیسی |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
تعداد صفحات | 208 |
تعداد جلد | 1 |
شابک | 9789641713029 |
زبان | – |
فراخوانی از تاریکی نشر اردیبهشت
33,000 تومان
13,200 تومان
دارن شان
شیطانی کوچک، لاغر و عقربیشکل، با چهرهای نیمهانسانی نیش خود را در چشم راست من فرو کرد. تخم چشمم ترکید و رگههای مایعی چسبناک از گونهام جاری شد. با عذابی واقعی، عاجزانه فریاد زدم اما بدتر شد. شیطان در حَدقهی خالی من تف انداخت. در ابتدا تصور کردم فقط خلط است اما یک عالمه موجودات ریز در فضای خالی دور مردمک چشمانم، شروع به جنبیدن کردند. در حالی که از وحشتی مبهم پر میشدم، دندانها یا پنجههایی در استخوان دور چشم ویرانشدهی من فرو میرفتند. آن هیولاهای ریز هر چه که بودند، سعی میکردند به داخل مغزم تونل بزنند. برانابوس غرید: ـ کرنل! و سعی کرد مرا بگیرد اما در حالی که جنون و درد به من فشار آورده بود، از او دور شدم. تلوتلوخوران، جیغزنان و وحشی اینطرف و آنطرف میرفتم. شیطان دوباره حمله کرد و چشم چپم را ترکاند. تاریکی مرا از پا درآورد. من در جهنم بودم. عمری طول کشید تا کسی مرا از جایی که افتاده بودم بلند کرد و رو به جلو کشید. احتمالاً برانابوس یا گرابز یا شاید لُرد لاس بود. نمیدانستم و برایم مهم نبود. همهی آنچه میتوانستم بر آن تمرکز کنم، کوری و دردی جانکاه بود. از آن شخص یا شیطان فاصله گرفتم و دیوانهوار دویدم اما به چیزی محکم برخورد کردم. نالان و فریادزنان، افتادم. دیگر چشمی نداشتم که گریه کنم. موجوداتی که در چشمانم تف شده بودند اکنون مغزم را میبلعیدند. سعی کردم آنها را با انگشتانم بیرون بکشم اما فقط عذابم را بیشتر میکرد. ناگهان جادویی تمام حدقهی ویرانشدهی چشمانم را دربرگرفت. موجودات در سرم سوختند و به بیرون پرتاب شدند. دردم کم شد. شادمانه آهی کشیدم و بیهوش افتادم. پایان دنیا را خواب دیدم…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.