مردی بدون تکرار!
در یکی از همین این روزهای معمولی و سراسر عادت، تقریبا 700 سال پیش، انسانی پا بر زمین گذاشت، فراتر از زمین و زمان خود. کسی که به عرفان و شناخت، روحی تازه بخشید و با بال عشق، تا عرش پرواز کرد. او کسی نیست غیر از جلال الدین رومی.
از او بسیار خوانده ایم و شنیده ایم. از همان الفاظ حفظی دوران مدرسه گرفته تا تک بیت هایی گذرا از این کانال و آن کانال. شاید حتی خیلی از ما مولانا را با شعرهایی بشناسیم که سرشار از دیوانگیست! اولین بیت غزل شماره 2460 دیوان شمس را که بخوانیم؛ در ذهن مخاطب عام، همین نتیجه دریافت می شود:
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
سبک کتاب زرین کوب
بله او مولاناست، شبیه هیچ کدام از تعریف هایی که از او کرده اند نیست و همچنین تخریب های نابجای دیگران. درمیان این همه شرح و تفاصیل فراوان، شناخت جلال الدین، آنچنان که او بوده کاری حتما سخت و دشوار خواهد بود. کتاب پله پله تا ملاقات خدا، اثری ماندگار از عبدالحسین زرین کوب که درباره اندیشه و زندگی مولانا، کلمات را رقص کنان پشت سرهم آورده است، می تواند گره گشای این زندگی لبریز از راز باشد این کتاب، داستان است و درعین حال داستان نیست. افسانه است و افسانه نیست! یک روایت جذاب و خواندنی است از زندگی پرفراز و نشیب شیخ عشق.
عبدالحسین زرین کوب در این کتاب ارزشمند، مرحله به مرحله و پا به پای جلالالدین در کوچه پسکوچههای بلخ، می دود. قهقه هایش را می شنود و به بازی کردن جلال الدین میان بچه ها نگاه می کند. حتی در برخی موارد از حد واقعی به فراواقعی گام می نهد و مولوی کوچک لحظاتی از دید او پنهان می شود. پس از مدتی که نمایان می شود، و بچه ها سوال از او می پرسند، می گوید چند نفری آمدند و مرا از چشم شما پنهان کرده اند!
البته که این فراواقع گرایی، درحد یک سکانس جذاب باقی می ماند و اصلا از اصالت روایی داستان کم نمی کند. زرین کوب با بهاءالدین (پدر مولانا) و خانواده اش پای به نیشابور میگذارند و به دیدار عطار می روند. درواقع آنچه در این کتاب با چشم می بینیم، گام به گام راه رفتن روی همان زمینی است که جلال الدین رومی، روی آن راه می رفته است. تا در آخر صدای بال زدن ها را در سکوت فضا می شنویم!
اوج های بی نقص، به دور از سقوط های لحظه ای
در دنیای هنر لحظاتی هست سرشار از احساس و معنا. همچون لحظه احساسی شخصیت کوپر در فیلم میان ستاره ای (Interstellar)، وقتی چندین و چندسالِ زمین در چند لحظه از جلوی چشمانش رد می شود. همچون شنیدن آهنگ های کلاینت منسل بخصوص در فیلم چشمه (Fountain).
در این کتاب بی نظیر هم لحظاتی هست، سراسر حس زندگی و نور. مثلا روزی جلال الدین از میانه ی بازار زرکوب ها می گذرد و به غرفه صلاح الدین زرکوب که می رسد، با ضرب آهنگ همان فولاد سخت، مولانا میانه ی بازار از خود بی خود می شود و تمامی اهالی بازار را تحت شعاع عشق خود قرار می دهد و به قلم عبدالحسین زرین کوب، ساعت ها در زیر طاق بازار، رقص سماع میکند. صلاح الدین، که این صحنه ی بدیع را می بیند همچون دوست خویش، به سماع می رود و زر های دکان خویش را نثار بینندگان می کند!
قلمی شیوا و به دور از خستگی، تا آخرین لحظات عمر جلال الدین، شما را همراهی می کند. تا دم بستر او. تا آخرین نفس هایی که مشتاقانه می آید و می رود که شاید این یکی آخرین باشد تا به دیدار محبوب خویش برسد! همه این لحظات زیبا را عبدالحسین زرین کوب، با هنری غیر قابل وصف، به نمایش می گذارد. در آخرین سکانس زندگی مولانا، اشک نثار یاران است و شوق وصال، ازآنِ شیخ عشق. از لحظاتی که قلب هر آدمِ دردمندِ نیازمند درمان را آتش می زند، غزل آخر مولاناست. آن جا که خطاب به پسرش که بی تاب پدر است، می گوید دمی آرام بگیر، چرا که دردی در سینه جاریست و درمانش هم هیچ جا یافت نمی شود الا با مرگ، که همان روز عروسی مولاناست… .
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن