کتاب و فرهنگ

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

اوریانا فالاچی

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﻢ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ.ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﻢﺗﺮﺱ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ، ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺪﺍﺭ ﺑﻄﻦ ﻣﻦ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ.

زندگی‌نامه فالاچی

اوریانا فالاچی در ۲۹ ژوئن سال ۱۹۲۹ در زمان زمامداری موسولینی در فلورانس به دنیا آمد. نه ساله بود که جنگ جهانی دوم شروع شد و پدر او که از موسولینی نفرت داشت، وارد جنبش مقاومت زیرزمینی گردید. اوریانا هم گرچه بعدها نوشت که دو طرف جنگ تفاوت چندانی نداشتند اما به پدر کمک می‌کرد و تا پایان جنگ تجربه‌های وحشتناکی را پشت سر گذاشت.

 

هنوز بیست ساله نشده بود که نوشتن در روزنامه‌ها را آغاز نمود و به قول خودش قدرت واژه‌ها را کشف کرد.

به خاطر قدرت بیان بالا، درک خاص سیاسی، جسارت فوق‌العاده به سرعت از نویسنده ستون کوچکی در یک روزنامه محلی، به خبرنگاری بین‌المللی که برای تعدادی از معتبرترین نشریات اروپا قلم می‌زد تبدیل شد.

هر جای دنیا که در آن زمان کانون خبری و رسانه‌ای جنگ قدرت بین زورمداران می‌بود او را به خود جذب می‌کرد.

 

درگذشت 

اوریانا فالاچی، گورستان Cimitero degli Allori در فلورانس، ایتالیااوریانا فالاچی، در ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۶، در سن هفتاد و هفت سالگی در کلینیک خصوصی سانتا کیارا در شهر فلورانس ایتالیا، براثر ابتلا به سرطان ریه درگذشت.

 

 

 

معرفی کتاب

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

کتاب حاضر با عنوان اصلی (Lettera a un bambino mai nato) اثری از اوریانا فالاچی (Oriana Fallaci) می باشد.
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد را می توان به نوعی بهترین کتاب اوریانا فالاچی نامید. این کتاب با زاویه دید اول شخص و در قالب نامه ای از طرف یک زن جوان که گویا خود فالاچی است خطاب به جنینی که در رحم خود باردار است نوشته شده است. او در این کتاب می کوشد تا فرزند نازاده اش را از مصائب دنیا، ناملایمات و بی رحمی های آن آگاه سازد. نامه به کودکی که هرگز زاده نشده فریادی است از خشم نسبت به آنچه بر سر بشر آمده است، در عین حال از عشق مادر شدن نیز می گوید. کتاب کوچکی که از نخستین سطر تا انتها سرشار از احساس شادی، ترس، مهربانی، یاس، خشم، امید، افسردگی و اضطراب است.

در ادامه بخش هایی از کتاب را می خوانیم..

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﻄﺮﺡ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ:ﻧﮑﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﯽ؟ نکند ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﯼ؟ﻧﮑﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﮑﺸﯽ ﮐﻪ:ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ؟ ﭼراﻣﺮﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﭼﺮﺍ؟زندگ

ی نه به تو احتیاج داره، نه به من! تو مُردی! منم شاید بمیرم! ولی مهم نیست، چون زندگی نمی‌میره!بالاخره یه روزی میاد که بذارم بری! بذارم تنها باشی و وقتی چراغ قرمزه از خیابون بگذری!تازه تشویقت هم میکنم!اما اینکار چیزی به آزادیت اضافه نمیکنه چون هنوز زندونیِ محبتای منی

و مهربونیام تو رو تو خودشون زندونی کردن!همون چیزایی که بهش اصول خانوادگی میگیم!پستی یه جونورِ خونخوارِ که همیشه سر راهمون کمین کرده! ناخوناش رو به بهونه هایی مثلِ مصلحت و عقل و احتیاط تو تنِ تمومِ آدما فر

و میکنه و کمتر کسی هست که جلوش تاب بیاره!آدما تو خطر پست میشن و وقتی خطر از سرشون گذشت دوباره میرن تو جلد خودشون! هیچوقت نباید خودت رو وقت روبه رو شدن با خطر گم کنی، حتی اگه ترس تموِم جونت رو گرفته باشه

هر چه انسان‌تر باشیم زخمها عمیق‌تر خواهند بود. هر چه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت. بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهایی هایمان بیشتر خواهد شد. شادی‌ها لحظه ای و گذرا هستند.

شاید خاطرات بعضی از آنها ت ابد در یاد بماند اما رنجها داستانش فرق می‌کند تا عمق وجود آدم رخنه می‌کند و ما هر روز با آنهازندگی میکنیم انگار که این خاصیت انسان بودن است…!فهمیدم هیچ چیز مثل وابسته شدن به یک ادم ، آزادی ات را سلب نمی‌کند. کشیده شدن یکی به سمت دیگری. مردی جذب زنی می‌شود یا برعکس. هیچ طناب، زنجیر و میله ای نمی‌توانداین چنین تو را به بردگی و ورطه بیچارگی بکشدبه سمت مقصد رفتن ، از رسیدن به اون باارزش تره! وقتی برنده می‌شی یا بهمقصد می‌رسی یه خلا رو تو خودت حس می‌کنی! واسه پر کردن همین خلا باید دوباره راه بیفتی و مقصد تازه ای پیدا کنی!زمستون فقط فصل پولداراست.

 

اگه پولدار باشی، سرما برات یه شوخیه که میتونی با پالتو پوست کلکشو بکنی و گرم بشی. تازه بعدش بری اسکی! اگه بدبخت باشی، سرما برات یه بلای آسمونیه، اون وقت یاد می‌گیری چه جوری از منظره‌های پوشیده از برف، متنفر باشی!ﻓﻘﻂ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺭﺯﺵ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻨﺪﻧﺪ. ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖﺍﻣﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺨﺖ. ﺍﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽجنگیدن به مراتب زیباتر از خود پیروزیست تلاش برای رسیدن بهمقصد لذت بخش‌تر از رسیدن به مقصد استدر قصه هایی که مردها برای توجیه زندگی از خود ساخته اند، اولین موجود انسانی زن نیست، مردی است به اسم “آدم”.”حوا” بعدا پیدایش میشود، برای اینکه آدم را از تنهایی در بیاورد و برایش دردسر و ناراحتی درست کند.در نقاشی‌های در و دیوار کلیساها خدا پیرمردی ریش سفید است نه پیرزنی سپید مو. قهرمانها نیز همه مرد هستند. از پرومته که به آتش دست یافت تا ایکار که می‌خواست پرواز کند.حضرت مسیح هم که پسر پدر و روح القدس است و زنی که او را زاییده مرغ کرچ یا یک مادر رضاعی بیش نبوده. با همه اینها ، زن بودن لطیف و زیباست. ماجرایی است که شجاعتی بی پایان میخواهد.جنگی است که پایانی ندارد. اگر دختر به دنیا بیایی خیلی چیزها را باید یاد بگیری اول اینکه باید خیلی بجنگی تا بتوانی بگویی که اگر خدایی وجود داشتهباشد میتواند پیرزنی سپید مو یا دختری زیبا و دلربا باشد. دیگر این که باید خیلی بجنگی تا بتوانی بگویی که آنروز که “حوا”سیب ممنوعه را چید “گناه” به وجود نیامد آنروز یک فضلیت پرشکوه به دنیا آمد که به آن “نافرمانی” میگویند.و بالاخره خیلی باید بجنگی تا ثابت کنی که درون اندام گرد و نرمت ، چیزی به نام “عقل” وجود دارد که باید به ندای آن گوشداد. مادر شدن حرفه نیست. وظیفه هم نیست. فقط حقی است از هزارن حق دیگر.از بس این را فریاد میکشی خسته میشوی. واغلب تقریبا همیشه شکست میخوری،ولی نباید دلسرد شوی.به سمت مقصد رفتن، از رسیدن به اون با ارزش تره! وقتی برنده میشی یا به مقصد میرسی یه خلا رو تو خودت حس می‌کنی! واسه پر کردن همین خلا باید دوباره راه بیفتی مقصد تازه‌یی پیدا کنی

 

در مورد زندگی کاری فالاچی

در دههٔ شصت اوریانا یک سال در ویتنام و مکزیک زندگی کرد و کتابی با عنوان زندگی، جنگ و دیگر هیچ نوشت کهنگاهی است آگاه بر پشت سنگر جنگ، بر اجتماعی که آتش و باروت، از انسان جز مشتی گوشت دریده از هم و لاشه‌ای خون آلود و کبود، چیزی بر جای نمی‌گذارد. او این کتاب را در پاسخ خواهر کوچکش که می‌پرسید «زندگی یعنی چه؟» نوشت. کتاب بانثر خاص اوریانا و بسیار خشن، گاهی خوشبینانه و گاهی بسیار بدبینانه‌است. این کتاب جوایز زیادی را برای او به ارمغان آورد.کتاب مهم دیگرش با نام مصاحبه با تاریخ در سال ۱۹۷۴ به چاپ رسید که مجموعه مصاحبه‌های او با شخصیت‌های بزرگ سیاسی است. تنوع این اشخاص و سبک و جسارت مصاحبه‌گری او برایش شهرتی فوق‌العاده به بار آورد.در همین دوران سال‌هایی را با یک انقلابی یونانی به نام الکساندر پاناگولیس زندگی کرد و پس از کشته شدن وی در سال۱۹۷۶، کتابی دربارهٔ او به نام یک مرد نوشت. از کتاب‌های دیگر او می‌توان به پنه لوپه به جنگ می‌رود، نامه به کودکی که هرگز زاده نشد که فریادی است از خشم نسبت به آنچه بر سر بشر آمده در عین حال از عشق مادر شدن می‌گوید. کتاب کوچکی که از نخستین سطر تا انتها سرشار از احساس شادی، ترس، مهربانی، یأس، خشم، امید، افسردگی و اضطراب است. شاید بحث اصلی کتاب سقط جنین باشد اما به‌طور کلی تمام دیدگاه‌های موجود در بارهٔ زن را توجیه می‌کند. کتاب دیگر او اگر خورشید بمیرد نام دارد که به مشاهداتش از آمریکا بر می‌گردد. این کتاب سوگنامه ایست در رثای از دست رفتن خوبیها، یا بهتر بگوییم مجموعه سؤالاتی است که از خواننده سؤال می‌کند اگر خوبی‌ها بمیرد چه خواهد شد. «اگر خدا بخواهد…» که بیشتر شبیه یک رمان است در سال ۱۹۹۱ چاپ شد. داستان آن در بیروت می‌گذرد و راجع به جنگهای داخلی لبنان است و نیم نگاهی نیز بهجنگ خلیج فارس دارد.در کتاب خشم و غرور که دراکتبر ۲۰۰۲ به چاپ رسید، فالاچی اسلام را هدف قرار می‌دهد و آن را به کوهستانی تشبیه می‌کندکه ۱۴۰۰ سال است تکان نخورده، با غارهایی در ضلالت بی‌انتها که هیچ دری به سوی فتوحات تمدن جدید نگشوده‌است. اوهمچنین پیشوایان اسلامی را به مخالفت با مظاهر تمدن متهم می‌نماید.

.

 

کتاب‌شناسی

  • هفت گناه هالیوود (I sette peccati di Hollywood)، لُنگانِسی (میلان)، ۱۹۵۸
  • جنس ضعیف (Il sesso inutile, viaggio intorno alla donna)، ریتزولی (میلان)، ۱۹۶۱
  • پنه‌لوپه به جنگ می‌رود (Penelope alla guerra)، ریتزولی (میلان)، ۱۹۶۲
  • نفرت‌انگیز (Gli antipatici)، ریتزولی (میلان)، ۱۹۶۳
  • اگر خورشید بمیرد (Se il Sole muore)، دربارهٔ برنامه فضایی آمریکا، ریتزولی (میلان)، ۱۹۶۶
  • زندگی، جنگ و دیگر هیچ (Niente, e cosí sia)، گزارشی از جنگ ویتنام بر اساس تجارب شخصی، ریتزولی (میلان)، ۱۹۶۹
  • آن روز در ماه (Quel giorno sulla Luna)، ریتزولی (میلان)، ۱۹۷۰
  • نامه به کودکی که هرگز زاده نشد (Lettera a un bambino mai nato)، ریتزولی (میلان)، ۱۹۷۵
  • مصاحبه با تاریخ (Intervista con la storia)، مجموعه‌ای از مصاحبه با شخصیت‌های سیاسی جهان، ریتزولی (میلان)، ۱۹۷۶
  • یک مرد (Un uomo)، داستان الکساندروس پاناگولیس، انقلابی یونانی، ریتزولی (میلان)، ۱۹۷۹
  • ان‌شاءالله (Insciallah)، ریتزولی (میلان)، ۱۹۹۰
  • خشم و غرور ۲۰۰۱
بازگشت بە لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *